آرسامآرسام، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

قند عسل مامان

گریه

اینجا م یخوام فقط عکسهای گریه هات رو بذارم عزیزم . با این کلاه تو خیلی خوشگل می شدی عشقم         ...
30 تير 1393

خنده

امروز می خوام اینجا فقط عکس خنده های خوشگلت رو بذارم عزیز دلم . راستی بگم این لباس رو بای روسی نونوش (بهنوش ) دختر عمه گلی برات گرفتم اینجا شما تازه وارد 7 ماه شده بودی عشقم این هم یه عکس قشنگ تو و  بابا مهران   ...
30 تير 1393

پارک ملت

نوروز سال 92 من و تو به همراه بابا مهران یک روز عصر رفتیم پارک ملت . تو خیلی دوست داشتی و تند تند می رفتی .رفتیم کنار دریاچه که پرنده ها و رو ببینی از اون اول دماغت رو گرفتی و گفتی اینجا بو می یاد . آخه تو از کوچیکیت خیلی به بو حساس بودی .    از کنار استخر اومدیم به طرف جای نگهداری پرنده ها و حیوانات کلی پرنده خوشگل اونجا بود  هر چی صدات کردم دماغت رو گرفتی و گفتی اه اه بو می دن مامان از اینجا بریم خلاصه اصلا نموندی تا حیوونها ر ببینی .بعدش رفتیم سراغ تاپ و سرسره و تو کلی  بازی کردی . توی راه یه قطار قدیمی بود  که تو از اون  بالا می رفتی و بازی می کردی البته او ن هم کمی بوی روغن می داد...
30 تير 1393

چتر نجات (به قول خودت اجات )

این داستانی که الان می نویسم مربوط به جمعه شب اول آذر ماه سال 92 است. یه مدتیه هر روز می ری توی اتاقت و تختت رو بهم می ریزی و با هزار زحمت تشک تختت رو می کشی و میاری توی حال تا  روش بپری و برای خودت جامپینگ درست کنی  . ما هروزبه خاطر این کار تو  کلی مشکل داریم همه خونه رو بهم می ریزی تا  بپر بپر کنی . تازه بغیر از این تمام تشک مبل هارو هم می ریزی وسط حال و روشون می پری خلاصه قربونت برم ریخت و پاشت خیلی زیاده  همیشه خونم به خاطر بازیهای تو خیلی شلوغه . یه چند روزی بود که تو  چهار پایه رو می آوردی واز روی اون می رفتی روی بوفه و از اون بالا می پریدی روی تشکت  کلی ذوق می کردی . روز پنج شنبه صبح رفته بودی ...
28 بهمن 1392

روز تولد فرشته کوچک من

روزچهار شنبه  29/7/1388شیرین ترین روز زندگیم بودآخه خدا تو رواون روز به من هدیه داد . شب قبل از اون روز من تا صبح نخوابیدم البته بابا مهران هم دسته کمی از من نداشت .خیلی استرس داشتم و می خواستم هر چه زودتر این ساعتهای آخر هم به پایان برسه و تو رو در آغوش بگیرم .( آخه می دونی 9 ماه انتظار خیلی سخته مخصوصا تو ماه آخر که دیگه اصلا نمی گذره . ) اون روز صبح زود بیدار شدم و دوش گرفتم و بعد چند تا عکس گرفتم با اتاقت بابابا مهران و ... و منتظر شدم تا مامانی ، خاله مینو ، خاله مریم ، رامونا و تینا، ونیلو ، نیکی اومدن تا با هم بریم بیمارستان تازه عمه مهسا و مامان لاله هم اومدن خلاصه یه عالمه آدم به خاطر به دنیا اومدنت به بیمارستان ...
13 شهريور 1392

حمام رفتن آرسام

عزیزم وقتی تو تازه به دنیا اومده بودی هر شب حمام می کردی البته زحمت این کار رو خاله مرم جون می کشید چون من بلد نبودم و می ترسیدم که تو از دستم بیفتی . تو خیلی حمام کردن رو دوست داشتی و بعد از حمام راحت می خوابیدی .  از همون اول نه تنها تو حمام گریه نمی کردی بلکه خیلی هم کیف می کردی و خیلی دوست داشتی که البته هنوز هم خیلی حمام رفتن رو دوست داری هر کی بره تو حمام تو هم می خوای باهاش بری قربونت برم .حالا چند تا از عکس های حمام و بعدش  این دوتا عکس در تاریخ 3/11/1388 گرفته شده این عکسها در تاریخ 7/11/1388 گرفته شده   این عکسها در تاریخ 14/١١/١٣٨٨ گرفته شده     این عکسه...
13 شهريور 1392

سر کار آمدن آرسام به همراه مامان ملی

روزچهارشنبه 14 تیر  ماه1391به همراه مامان به اداره اومدی آخه فردا نیمه شعبان بود و به خاطر همین تو اداره ما جشن گرفته بودن . من هم به خاطر اینکه دوستهام همش بهم میگفتن آرسام رو بیار ما ببینیم اون روز تو رو با خودم به اداره بردم . اولش وقتی که رفتیم تو دفتر خودمون یه ذره قیافه گرفته بودی و خیلی کسی رو تحویل نمی گرفتی ولی بعدش بچه ها رفتن بستنی خریدن و تو خوردی و کم کم یخت باز شد یکی دیگه از همکارهام هم دخترش سارا که خوب یه چند سالی از تو بزرگتر بود رو با خودش آورده بود که تو دنبال اون رفتی تو اتاق مامانش و نقاشی کشیدی . بعدش همگی به نهار خوری اداره رفتیم که برای جشن توش رو صندلی چیده بودن ما رفتیم و تقریبا  ردیف جلو نشستیم تقری...
9 مرداد 1392

اولین سفر آرسام

برای اولین بار بعد از به دنیا اومدنت روز دهم اردیبهشت سال 1389 به شمال رفتیم (چون تو نیمه دوم سال به دنیا اومدی و در فصل سرما تا اون موقع ما هیچ کجا نرفته بودیم )من و تو بابا مهران و سحر با هم رفتیم خونه تینا آخه اون موقع تینا تو شهر شهسوار دانشجو بود و ما به خونه تینا جون رفتیم . توی راه تو خیلی پسر گلی بودی و من و خیلی اذیت نکردی توی این سفر ما اول رفتیم خونه تینا و2 روز اونجا بودیم و همه جا رو گشتیم وفرداش رفتیم سرو لات رستوران خاور خانم نهار خوردیم و کلی عکس گرفتیم این هم چند تا از عکسهای خوشگللت گلم     اینجا جلوی رستوران خاور خانم وقتی داشتیم ازت عکس می گرفتیم مردم کلی ازت عکس گرفتن یه آقایی بود با یک د...
31 تير 1392

اتاق و لوازم آرسام

اون موقع که تو هنوز به دنیا نیومده بودی من تقریباً هفته ای یکی دوبار می رفتم خیابون بهار همون جایی که لوازم و لباس بچه گونه دارن و کلی چیزهای خوشگل رو زیر سر می ذاشتم که برات بگیرم وقتی که جنسیتت معلوم شد که یه پسر قند عسل هستی مامانی جونت به من گفت که هر چی دوست داری برو از طرف من برای نی نی بخر منم که کلی نقشه کشیده بودم از قبل همش می رفتم و لوازم خوشگل خوشگل برات می خریدم  این هم چند تا عکس از اتاقت پسر گلم. راستی این رو هم خودم درست کردم     این هم کیک  که با پوشک با خاله مریم جونت با هم درست کردیم که خوب خیلی هم سخت بود عزیزم این ها هم لوازم  حمامت بود عزیزم این ها هم لوازم بهداشتی بودن ...
23 تير 1392