آرسامآرسام، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

قند عسل مامان

سفربه تالش

1392/3/14 22:21
نویسنده : مامان ملی
958 بازدید
اشتراک گذاری

تابستان سال 91 در روز چهارشنبه 16مرداد ماه ساعت 2:30 به طرف تالش (جاده اسالم به خلخال)ویلا پسر عمه مهدی حرکت کردیم . مامانی و بابارضا و خاله مینو و خاله مریم و دایی عباس به همراه خانواده عمو مهدی 2 روز قبل رفته بودن و منتظر ما بودن  حدود ساعت 8 شب ما هم رسیدیم .یه استخر بادی داشتن از صبح آب کرده بودن که آبش گرم بشه که تو رسیدی بری آب تنی کنی ولی وقتی ما رسیدیم هوا تاریک بود ولی تو تا استخر دیدی رفتی توش و مشغول شدی قربونت برم عزیز دلم اینم عکسات

تو تو این سفر خیلی بهت خوش گذشت خوشگلم همش تو آب بودی از صبح که از خواب بیدار می شدی تو این استخر شنا می کردی تا شب. روز پنج شنبه عصر رفتیم کنار دریا یه قایق بادی هم با خودمون بردیم . برای اینکه بدنت نسوزه با تی شرت بردمت تو دریا ولی از اونجایی که خیلی لجبازی قربونت برم و از بچگی حرف حرف خودت بود تی شرتت رو در آوردی و تنت آفتاب سوخته شد تازه من کلی بهت کرم  میمالیدم ولی از اونجایی که مثل برف سفیدی عزیزم هیچ اثر نکردو کلی سوختی ولی باز از رو نرفتی فرداش از صبح دوباره تو این استخر شنا می کردی این هم عکسهات با صورت آفتاب سوخته که مثل ماه شدی عزیز دلم

بعد از قایق سواری و آب تنی خاله مینو یه ماهی کوچولو گرفت و داد دستت و تو باهاش عکس گرفتی

شب که اومدیم خونه کلی عکس برات گرفتم تو اونجا خیلی بهت خوش گذشت عسلم

قربون لپای سرخت برم من مامانی

آرسام و بابا مهران جون

تو این عکس تو مثل عروسک افتادی جیگرم

روز جمعه بعد از ظهر به طرف خونه راه افتادیم توی راه کلی خوراکی های خوشمزه گرفتیم فندق تازه ذعال اخته و کولوچه و بعد هم رسیدیم به یک مجتمع خیلی شیک نزدیک قزوین رفتیم که تو بری دستشویی اونجا کلی مغازه بود فست فود و کلی مغازه های خوشگل بود تو رفتی و برا ی خودت پیتزا و ساندویچ سفارش دادی بعد از اینکه شام خوردیم یه مغازه ای اونجا بود که از این صندلی های ماساژور داشت  رفتی و یک ربع هم ماساژ گرفتی تازه باز هم می خواستی روی اون صندلیها بنشینی به زور آوردیمت بیرون و سوار ماشین شدیم تو دیگه بعد از شام تو ماشین خوابت بردوما حدود ساعت 2 نصف شب خونه رسیدیم  ولی تا امروز اون بهترین سفر تو بود مثل اینکه خیلی بهت خوش گذشته بود چون همش می گفتی باز هم بریم خونه مهدی تازه  می گفتی بابا رضا می ره بیاد من رو هم ببره .این یکی از سفرهای تابستون سال 91 بود اینجا تو درست 2 سال و نه ماه و 17 روزت بود . البته آخرین مسافرت تو با خاله مینو جون هم بود .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)