آرسامآرسام، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

قند عسل مامان

سر کار آمدن آرسام به همراه مامان ملی

1392/5/9 13:14
نویسنده : مامان ملی
180 بازدید
اشتراک گذاری

روزچهارشنبه 14 تیر  ماه1391به همراه مامان به اداره اومدی آخه فردا نیمه شعبان بود و به خاطر همین تو اداره ما جشن گرفته بودن . من هم به خاطر اینکه دوستهام همش بهم میگفتن آرسام رو بیار ما ببینیم اون روز تو رو با خودم به اداره بردم . اولش وقتی که رفتیم تو دفتر خودمون یه ذره قیافه گرفته بودی و خیلی کسی رو تحویل نمی گرفتی ولی بعدش بچه ها رفتن بستنی خریدن و تو خوردی و کم کم یخت باز شد یکی دیگه از همکارهام هم دخترش سارا که خوب یه چند سالی از تو بزرگتر بود رو با خودش آورده بود که تو دنبال اون رفتی تو اتاق مامانش و نقاشی کشیدی . بعدش همگی به نهار خوری اداره رفتیم که برای جشن توش رو صندلی چیده بودن ما رفتیم و تقریبا  ردیف جلو نشستیم تقریبا 3 ردیف پشت رئوسا که تو بتونی خوب صحنه رو ببینی اونجا برای مدیران کلی میوه روی میزها گذاشته بودن با اینکه من یه عالمه خوراکی برات گرفته بودم ولی تو موز ها رو دیده بودی و موز می خواستی هرچی من می گفتم بنشین گوش نمی کردی و داشتی آبرو ریزی می کردی خلاصه همکارم خاله مانی گفت ول کن بچه رو بذار بره خودش یکی برداره تو هم رفتی و سلیفون روی میوه رو پاره کردی یه دونه موز برداشتی و خوردی هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دوباره گفتی مامان موز ..(وای من دیگه داشتم ازکلافگی از دستت می مردم آخه همیشه تو خونه کلی ناز می کردی تا یه موز بخوری حالا تو اداره جلوی همکارام و اون همه آدم داشتی این کارها رو می کردی ) خلاصه رفتی دومین موز رو هم برداشتی و خوردی بعدش هم گفتی من پی پی دارم که من بدوبدو تو رو بردم دستشویی و بعدش باز باهم برگشتیم ولی حالا دیگه تو اصلا سر جات نمی نشستی و همش تکون می خوردی که آخرش هم به خاطر کلافگی تو من وخاله مانی به اتاقمون برگشتیم  تو کلی تو راهرو های اداره می دویدی چون خیلی طولانی بودن خوشت می یومد از این سر به اون سر می دویدی و کلی شلوغ می کردی  وهمه همکارها و دوستام هم می گفتن ماشالله چه پسر خوشگل و باحالی داری آبدارچی مون که عاشقت شده بود . خلاصه بعدش هم بردمت نهار خوری اداره و از شانس تو اون روز ماهی داشتن و تو کلی کیف کردی بعد از نهار هم من مرخصی گرفتم و من و تو با آژانس به خونه برگشتیم ولی اون روز خیلی بهت خوش گذشت چون تا مدتها می خواستی هی با من بیای سر کار ولی من بهت گفتم هر وقت جشن بود باز با خودم می برمت اداره .

هر از گاهی یادت می افتاد وباز می خواستی بیای و من منتظر یه جشن خوب دیگه بودم که تو رو با خودم بیارم سر کار ولی از شانس بد به خاطر مسائل اقتصادی تو کشور دیگه گفتن جشن نمی گیرن توی اداره تا این بحران تموم شه .

یه مدت هم بود که تو بیخیال شده بودی تا اینکه اواخر تیرماه سال 1392 تو دوباره هر روز به من گیر می دادی و می گفت ی آخه دلم برات تنگ می شه می خوام باهات بیام اداره و هر روز تو مهد کودک موقع خداحافظی گریه زاری راه می انداختی من هم به خاطر اینکه تو با من نیای بهت گفتم اداره ما پلیس داره و آقای پلیس ادارمون اجازه نمی ده که تو با من بیای .  تا اینکه این کارو هر روز می کردی و من بهت قول دادم یه روز با خودم بیارمت سر کار آخه ماه رمضون شروع شده بود و ساعت کاری ما کم شده بود.واقعا دربانهای ادارمون نمی ذاشتن بچه ها با ماماناشون بیان اداره کلی اذیت می کردن اونها رو تا بچه هاشون رو راه بدن .  به همین خاطر من رفتم و با دربان اداره صحبت کردم و گفتم اجازه هست من پسرم رو با خودم بیارم که گفتن اختیار دارین هر روز می خواهین بیارین ولی من بهشون گفتم اگه پسرم رو آوردم بهش بگین برای چی اومدی اینجا جای بچه نیست و از این خرفها . خلاصه روز یکشنبه 30 تیر 1392 برای  دومین بار با من به سرکار آو مدی  در ضمن یه چند روزی هم بود که یه تفنگ آبپاش جلوی خونه مامانی  دیده بودی و اون رو می خواستی من بهت گفتم اگه دیگه اذیت نکنی و نگی من رو ببر سر کار من این تفنگ رو برات می خرم تو هم گفتی باشه ولی بعد دوباره گفتی می خوام بیام سر کار خلاصه من هم با خودم آوردمت سرکار به خاطر اینکه ماه رمضان یود و نهار خوری اداره ما تعطیل بود من کلی برات خوراکی گرفتم .شیر کاکائو و چی پوف چندتا کیک برای صبحانه و یک ساندویچ اسنک و یک رانی برای نهارت گرفتم و کلی هم میوه از خونه برات برداشته بودم  توی راه چون خیلی شکمو بودی و ساندویچ و پیتزا خیلی دوست داشتی هی این اسنکو برمی داشتی دوباره می گذاشتیش منم گفتم مامان جان این مال نهارته خلاصه  رسیدیم اداره نگهبان ادارمون هم که تا تو رو با من دید طفلک خندش هم گرفته بود و به تو گفت تو برا چی اومدی تو هم خیلی ساکت وایساده بودی و هیچی نمی گفتی و فقط بهش نگاه می کردی که من مداخله کردم و گفتم حالا شما اجازه بدیم اون هم گفت فقط امروز می تونی بری و مثلا تو رو راه داد . بهد ما اومدیم که با اسانسور بریم بالا ولی به خاطر تعمییر ٢ تا از اسانسورها جلوی اون ٢ تا آسانسور دیگه خیلی شلوغ بود و کلی ادم ایستاده بودن . هر کی که تو رو می دید کلی ازت تعریف می کرد . یهو یه آقایی که من اصلا نمیشناختمش اومد جلو لپ تو رو کند  یکی از هم کارام که اونجا بود گفت خوب چرا لپشو می گیری بچه رو ، آقاهه گفت من پارسال این کوچولو رو دیدیه بودم از پارسال دلم می خواست بیام و لپشو بگیرم که نشده بود بعد هم به من گفت خانم از سال گذشته هر وقت شما رو می دیدیم دلم می خواست بیام و راجع به پسرتون ازتون بپرسم که روم نمی شد ولی الان که دیدمش خودم دیگه لپشو کندم .( من خیلی تعجب کردم که چه طور این آقا از پارسال تو رو یادش مامان جو ن آخه من اصلا نمیشناختمش ) خلاصه کلی جلوی اسانسور معطل شدیم و تو هی قر می زدی تا اینکه اسانسور اومد تا رفتی توش گفتی وای چقدر بزرگه . وقتی رسیدیم تو اتاق گفتی مامان من گرسنمه من هم گفتم بیا شیر با چی پف رو بخور گفتی نه من اسنک می خوام خلاصه نشستی و اسنکت رو خوردی بعد از اینکه اون تمام شد گفتی حالا برو کاسه بیار من شیر کاکائو با چی پف بخورم من هم رفتم از همکارام کاسه گرفتم (آخه به خاطر ماه رمضان آبدارخونه تعطیل بود ) خلاصه نشستی و نصف اون رو هم خوردی و بعد یه کم بازی کردی . ٢یا ٣ دفعه دستشویی رفتی و چند بار  هم به هوای اینکه دستت رو بشوری از اتاق رفتی بیرون هر دفعه هم که می رفتی هر کسی رو که می دیدی سلام می کردی  با هم به چند تا از همکارهام هم سری زدیم تا تو کمی بگردی . بعدهم اومدی پشت کامپیوتر من نشستی و گفتی منم می خوام کار کنم تا حقوق بگیرم مامان کدوم دکمه ها رو بزنم تا کار کنم ( چند وقت بود که به من گیر داده بودی که مامان نرو سرکار منم بهت گفتم اگه نرم سرکار دیگه حقوق نمیگیرم برات هر چی که می خوای رو بگیرم تو هم به من گفتی خوب پس من رو هم با خودت ببر که من هم کار کنم تو پولدار بشی دیگه نری سرکار )

خلاصه بعد که ن یه کم مشغول کارام شدم تو حوصلت سررفت و یکی از همکارام خاله شکوفه اومد و تو رو برد پیش خودش تا تو نقاشی بکشی اونجا یکی از همکارهای آقای اونها اومده بود هی سر به سرت گذاشته بود تو هم بهش گفته بودی از این بالا می ندازمت پائین ف می زنم لت و پارت می کنم و ... از این قلدریها که برای همه میکردی یه وقت من رسیدم تو اتاق دیدم همه دارن می خندن تو خیلی خونسر داری نقاشی می کشی . بعد که برگشتیم اتاقمون من کار می کردم تو هم تو راهرو جلوی اتاق ایستاده بودی و من همش می شنیدم که تو به همه سلام می کنی  خلاصه کلی تو راهرو شلوغ کرده بودی ظهر که شد چون تو نهارت رو جای صیحانه خورده بودی با هم رفتیم و از یک سوپر برات ساندویچ سرد گرفتم و حیاط اداره و ساختمانهای دیگه رو بهت نشون دادم  و بعد هم تو بردم یه ساختمان دیگه پیش همکارهای دیگه  .تو اونجا نهارات رو خوردی یه کم هم با دوست من صحبت کردی و بعد هم اومدیم لوازم رو برداشتیم و کم کم حاضر شدیم که برگردیم جلوی آسانسور یکی از همکارهای آقا رو دیدم که تو طبقه ما بود ولی من نمیشناختمش به من گفت پسرتون از صبح بیشتر از ١٠ بار به من سلام کرده تازه من فهمیدم اون همه سلام که می کردی قضیه اش چی بود. ظهر وقتی خوب همه شیطونی هات رو کردی برگشتی به من گفتی حالا تفنگ آب پاش می خری (آخه من گفتم یا سر کار یا تفنگ آب پاش تو هم گفتی سر کا ر) خلاصه بعد هم گفتی بریم خونه مامانی ولی مامانی خونه خاله مریم بود به همین خاطر من و تو هم قرارشد بریم خونه خاله مریم جون . وقتی آمدی توی سرویس چون خیلی خسته بودی تا خونه خاله مریم  رو خوابیدی  .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)